برگی تازه

ساخت وبلاگ
زندگی را باید در لحظه زندگی کرد. باید قدر همین دقیقه ای که می گذرد همین امروز که در آن هستیم، همین هفته و همین ماه و سال را دانست. توی زندگی این طور نیست که واقعا ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه باشد. بیشتر اوقات این طور است که تا دم را غنیمت ندانستی مثل چایی و غذای سرد شده از دهن می افتد. تشنگی سیراب می شود و شکم هم سیر اما لذتی که نبرده باشی حسرتش می ماند. توی زندگی نباید تعداد حسرت ها زیاد باشد. قلب که از حسرت ها پر شد سرد و سنگین می شود. این طور مواقع است لب اگر هم بخندد چشم ها نمی خندند. گرمای آن لحظه خوب آن قدری نیست که یخی را آب کند و بشود رویش حسابی باز کرد.برای همین همیشه باید هر چیزی را به موقع خودش داشت. وقتی دیر می شود نباید توقع داشت آدم لحظه به دست آوردنش ذوق مرگ بشود. ذوقی که از سر پریده باشد مثل مرگی است که رستاخیز ندارد. همیشه داشتن چیزی به هر حال بهتر نداشتن است ولی خب گاهی دیگر فقط توی لیست قرار می گیرد نه این واقعا اتفاق خاصی افتاده باشد.*** درست در همین روزها دوستم داشته باش بعدا خیلی دیر است! برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:22

سلام بر رنگِ اندوه در چشمانت،بر خورشیدی که در دستانت طلوع می‌کند.سلام بر گنجشکی که بین لب‌هایت می‌خوانَد.سلام بر قلبی که در سینه توجای گرفته است...!محمود درویشدلم تو را خواست. تویی که نمی شناسمت و باید روزی می آمدی و با نام کوچکم صدایم می زدی.تویی که می توانستم تمام زندگی ام را رویت شرط ببندم. تویی که چه دور بودی و چه نزدیک بازم فاصله ات تنها یک قدم بود که آن را هم من به سمت تو بر می داشتم تا در آغوشت بگیرم.نزدیک ترین! دلم خیلی تنگ است. بازوهای خسته ام را برایت گشوده ام تنها باید در آن جای بگیری. پس تا در نشده کاری بکن. برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:22

تو فیلم سارای که بر اساس قصه ساری گلین ساخته شده یه لحظه ای هست که سارای از چادر خان چوپان یا همون آیدین میاد بیرون و سارای عمداً سرش رو طوری بیرون می بره که دستارش گیر کنه به پرده جلو در و بیفته زمین تا آیدین اون رو برداره اما آیدین بهش می گه ببخش که نمی تونم این کار بکنم و این جوری دست رد به سینه سارای می زنه.سارای و آیدین عاشق هم هستند و طبق رسم و رسوم پسری که دستار دختری رو به دست بیاره می تونه اون رو نامزد خودش کنه. سارای بهانه ای میده دست آیدین و اون فعلا عجله ای نداره. آیدین زمانی سارای رو نامزد می کنه که خان هم عاشق سارای شده و یک پایان تراژیک و غم انگیز رقم می خوره.دستار رو چند بار برات انداختم و تو برش نداشتی. پر از ترس و نگرانی. حالا بین ما یه فاصله عمیق ایجاد شده که برداشتنش سخت و سخت تر میشه. گاهی آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!*** غمگین تر از این نیستکه گریستن بخواهیو ندانی چقدر اشک کافی ست؟!و غمهمیشه چشمهایِ خیس نیستگاهی لبخندیست که تمام ِ روزصورتت را می پوشاند!#معصومه_صابر برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:22

خیلی مسخره است و چیزی بیشتر از این حرف‌ها. همیشه دوست داشتم بالاخره روزی با کسی مواجه شوم که واقعاً دوستم داشته باشد. تحصیل کرده باشد و بتوانم راحت از هر دری با او حرف بزنم و او هم مشتاق باشد تا دلایل من را بشنود و ... در سی و هفت سالگی و زمانی که بی تاب داشتن کسی در کنارم هستم مرا بفهمد و حامی‌ام باشد، دیروز با مردی ملاقات کردم که مثل اولین دیدارمان در حدود دو سال پیش به راحتی روبروی هم نشستیم و مثل دو دوست قدیمی در کلمات و جملات هم فرو رفتیم. در کنارش خیالم راحت بود و فقط این طفره رفتن من از بحث ازدواج. هر دو چیزهایی داشتیم برای مخفی کردن اما باز هم صادقانه ترین حرف ها را به هم گفتیم.give me a chance!سخت بود که یک نفر خط در میان این جمله را تکرار کند (دکتر یه خطر در میان بین انگلیسی و فارسی کانال عوض می کند) و تو نتوانی جواب مثبت بدهی. خیلی خسته‌ام. خیلی خیلی خسته‌تر از چیزی که به نظر برسد. به حرف‌های رد و بدل شده فکر می‌کنم. به آدمی در موقعیت دکتر که یک استاد دانشگاه و آدمی به مطالعات گسترده است. زندگی آرام و دور از هیاهویی دارد. از همه مهم‌تر این که می‌داند از زندگی‌اش چه می‌خواهد. یاد حرف‌های چند وقت پیش «همیشه» می‌افتادم که می‌گفت تو باید با یک استاد دانشگاه ازدواج کنی. از آن‌هایی که سرشان توی کار خودشان هست و در طول هفته کاری به کار هم ندارند و آخر هفته درباره مسائل روز با هم گفتگو می‌کنند. گاهی خیلی شیک و مبادی آداب به دورهمی‌های آدم‌های هم تیپ خودشان می‌روند و چند وقت یک بار هم به مسافرت‌های چند روزه. در کل آدم‌های مستقلی که تنها در یک زندگی با هم شریکند و فارغ از هیاهوهای دور و اطراف.حالا من یک نفر را برای چنین زندگی پیدا کرده‌ام. یعنی او من را پ برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:02

1. این تلفن هایی که به آدم می شود. این پبغام هایی که برای آدم گذاشته می شود حتی وقتی به او فکر نمی کنی و به یادش نیستی. گاهی حتی حوصله طرف را هم نداری اما او زنگ می زند. پیام می دهد و به دنبال بهانه برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت: 19:21

باز از دیشب یه حفره توی جونم باز شده. یه اضطراب مداوم، یه فنر کشیده شده، یه فضای پوچ مطلق، یه درد تو سینه، یه اشک توی چشم، یه سیاهی امن شب، یه سیاه چاله که داره من رو به درون خودش می کشه، یه میل به گ برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت: 19:21

1. چند شب پیش که با باربد که حرف می زدم حرفش را پیش کشیدم که باید برم و کلاس آنلاین و این حرف ها. گفت کلاس دوخت و دوز؟ من هم آمدم کلاسی بگذارم و گفتم: نه، طراحی لباس! به بهی گفت و اضافه کردم: مگه نمی برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:24

 در راستای این که فیلم های دانلودی را باید زودتر ببینم تا از روی هارد کامپیوتر پاکشان کنم نشستم بعد از عمری این فیلم معروف دار و دسته های نیویورک را دیدم. دیکاپریو چقدر جوان و کم سن و سال بود همین طور برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:24

بخواهیم نخواهیم دیروز اتفاقی در ایران افتاد که عیار واقعی ما را نشان داد. و تعجب نکنید اگر می گویم در ایران. آن اتفاقی که در عراق افتاد اگر چه اتفاق مهمی بود ولی بسیار کوچکتر از حاشیه های آن در ایران برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 12:36

از موقعی که یادم میاد و حتی یادم نمیاد زیبا بودم. به طرز عجیب و باور نکردنی ای رنگ چشمام، رنگ پوستم و صورت گردم مورد توجه همه بود. کسایی که موهام رو ندیدن تصورشون اینه که من بلوندم. ولی طول کشید تا ذه برگی تازه...ادامه مطلب
ما را در سایت برگی تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bargi-oftada بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 15 دی 1398 ساعت: 22:26